شاعر : موسی علیمرادی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب
یا علی گـفتیم وراه عـشق را پیـمودهایم در پــنـاه بــیــرق آل عــلـی آســودهایــم
سربه روی خاک پای آل زهرا سودهایم ازهـمان بـدو تـولـد سـامـرایی بـودهایـم
گرچه حق این سینهها راکربلایی آفرید
سـائـلان کــربـلاراسـامــرایـی آفــریـد
درغـریـبـسـتـان دنـیـا آشـنـای ماحـسن کار مـاها نوکری، دنیا و عـقـبا باحسن
بـال پـرواز قـنـوتـم یا کـریـم و یاحـسن سائلی از هرکسی باشد حـرام الا حـسن
مـجــتـبـای دوم ایـن خـانــواده الـدخـیـل
کار این سائل به لطف تو فـتاده الدخـیل
بهترین انگـیزه صوم صلات ابـرویتو یک جهان دارد مسلمان پیچش گیسوی تو
هرکه رااقـبال باشـد تا بـبـیـنـد رویتو میکشد هویاعلی هویا علی درکوی تو
دل حسن دلبر حسن ساقی حسن ساغرحسن
هو حسن احمد حسن زهرا حسن حیدر حسن
میرسد با دیدنت انگشت حیرت بر دهان
که خداوند آفریده یک خدا دراین جهان
مدح تو با واژهها غیراز خیالی خام نیستهرچه میریزد به پیمانه به جزاوهام نیست مستی ما را به جز تصویر تو در جام نیستهرکسی جانداده با عشق شما ناکام نیست
شأن هرکس میشود پـیدا زحـال والدین
مـادرتانـسـیةالـحـورا پـدرمردحـنـین
ریخت برهم طعـم لبهای تو بازار عسل چشمهایت را گـشودی آفـریده شد غـزل
زلـفهایت را شب یلـدا شده ضرب المثل سجده برمحراب ابروی حسن خیرالعمل
هر دوعالم را بگردی گرپی میپروری
نیـست مثـل بـاده انگـورهـایعـسگـری
از فـلک بـاید تمـاشا کردخـاک پـای تو حق نشسته جایحق این جانشینی جای تو
روزمحشر محشری دیگر قد وبالای تو در قـیامت هم شفاعت حق نوکرهای تو
باری از عصیان به روی دوش آوردم کریم
بار کـج این بـارآمد از صـراط مستـقـیم
مژههایت صف کشیده تاکندغـارتگری تیغ ابرو را کـشیدی جان به لبهـا آوری
با اشارات نظـرداری توفـتح خـیـبـری حیدری توحیدری تو حـیدری تو حیدری
چـشمهایت را بهـشت جـاودانی گـفتهاند
زلفهایت را مسـیر زندگـانی گـفـتهانـد
دامنت را گـستراندی آسمانها کـشف شد زیرسایهسارپلکت کهکشانها کشف شد حد جودتتاعیان شد بیکرانها کشفشدتا که بشناسم شما را هفت خوانها کشف شد
دست ما کوتاه وخرما برنخیل ای آشنا
قـدر تو مجهـول مـانـده ای امـام سـامرا
السلام ای صاحب صحن سرای بیکسی آشـنــای غــربـتـی وآشـنــای بـیکـسـی
آن در دیـوارهـا گـشـتـه بـنـای بیکـسی میرسد از خشت خشت آن صدای بیکسی
ای فدای تووآن صحـن سرای خلـوتت
جای دارد جـان دهـم آقـابرایغـربـتت
چرخش چشم تو برده چرخ را در زیر دین آفرینش راحریم با صفایت زیب وزین
سامـرایت پایـتخـت عـاشـقی درعالـمین تا حسن آید پس ازاو میرسد نامحسین
بین زندان تیغ صلحت مانده دربین نیام
آخـر سر با حـسینت میرسـد روز قـیام
دست برپهلوگرفتی مثل مادر وای وای مثل اوقامت کمانی ای صنوبروایوای پیکرت میسوزد از تب بین بستر وای وایازعطش وای ازجگر گردیده پرپر وای وای لرزه افتاده به دستت آبخوردن مشکل است با لب تشنه خدایاجانسپردن مشکلاست
از عطشآهیبلند است ازتمام پیکرت کـودکـت باکـاسه آبی رسـیـده دربـرت
بر روی دامن گرفته این دم آخـر سرت نوش جان آبی بنوش ازمهرزهرا مادرت
نوشجان آبی بنـوش آه ای امامعالمین نوش جان ترکن لبت را یاد لبهای حسین
گرچه عمرتوگذشته روز وشب دربین بنداز لبت غم گرچه نخل خنده را ازریشه کند حال رویدست طفلت چشمهایترا ببند جان بده آرام درآغـوش او دیگـربخـند
مثل آن ششماهه که بر روی آغوش پدر خنده بر روی لبانش بود ومیزد بال وپر